تقابل ایران و اسلام از دید خاور شناسان
ناسازگاری بنيادين اسلام با ناسيوناليسم
داريوش آشوری
داريوش آشوری انديشمند سرشناس ايرانی روز سه شنبه 23 مه در مدرسه مطالعات آفريقايی و آسيايی دانشگاه لندن ( SOAS) در باره پيوندها و تقابلهای اسلاميت و ايرانيت سخنرانی داشت.
اين سخنرانی که به دعوت بنياد ميراث ايران انجام شد آخرين گفتار از سلسله گفتارهايی بود که اين بنياد در آستانه مشروطه و برگزاری دو کنفرانس بزرگ مشروطه شناسی (در آکسفورد –ماه جولای آينده) و ايران شناسی ( در لندن – ماه اوت) سازمان داده است.
داريوش آشوری به طرح مساله ای پرداخت که از نگاه او بحران عميقی در ايران امروز ايجاد کرده است، يعنی کشاکش میان دو بخش از ذهنيت ايرانی، یکی ایمان اسلامی، و دیگر اتکا و افتخار به تاريخ باستانی ايران به عنوان هویت ناب ایرانی. يعنی آنچه که با ناسیونالیسم مدرن به میدان آمد و در دوران پادشاهی پهلوی به صورت رسمی و نیمه رسمی به ایدئولوژی دولت تبدیل شد.
این کشاکش ایدئولوژیک میان نهادهای دینی و نمایندگان آن و دولت و دستگاه آن در دوران اخیر تاریخ ایران از عوامل اساسی بحرانی بود که به انقلاب اسلامی انجامید.
ايرانيت ذات واحدی ندارد
آشوری نخست با نقد ذات باوری از مفهوم ايرانيت گفت که، ايرانیت، مانند تمامی مفهومهای مشابه آن در مورد تمامی ملتها، پدیده یکدست و ثابتی در طول تاريخ نبوده است که بتوان با اتکاء بدان از چیزی به نام "ذات جاودانه ایرانیت" سخن گفت.
وی سامانيان را آخرين نگهبانان خاطره فرهنگ کهن ايرانی توصيف کردو گفت اگر در اين دوره شاهنامه به وجود آمد و این حافظه قومی را ثبت کرد، اما در دوره های بعد می بينيم که داستانهای شاهنامه مورد طعن شاعران ديگر قرار می گيرد و به عنوان دروغ های بی بنياد انکار می شود و شاهنامه در دوران درازی به سطح ادبیات مردم پسند نزول می کند.
زبان و هويت ايرانی
با گردشی در تاريخ ايران و تطورات روابط ميان اسلام و انديشه و فرهنگ کهن ايرانی، آشوری نهايتا به اين نتيجه رسيد که هر چه از آغاز دوره اسلامی دورتر شده ايم آن ايرانيت نابی که روشنفکران صدساله اخير بر آن تکیه کرده اند کمرنگ و کمرنگ تر شده است.
به نظر داريوش آشوری، از ميان سه عنصر سازنده هويت ايرانی در دوران ساسانی، يعنی پادشاهی ایرانی نژاد، دین زرتشتي، و زبان ایرانی، تنها عنصر آخرين به حيات خود، ضمن درآميختن با زبان عربی، ادامه داد اما درغياب دو عنصر نخستين نمی توان ادعا کرد که ايرانيت به مفهومی که ناسیونالیسم مدرن با شور و شیدایی بسیار به آن می اندیشید، در دوره اسلامی وجود داشته يا از معنای یکپارچه و واحدی برخوردار بوده است.
به همين دليل است که شاهنامه به عنوان يک اثر زبانی و نگهدارنده آن خاطره قديم در دوره معاصر دوباره با معنا و نقش تازه ای مطرح می شود و در مرکز ناسيوناليسم ايرانی می نشيند. ناسيوناليسمی که خواه ناخواه با اسلام و فرهنگ عربی ميانه چندانی ندارد یا آن را با نفرت طرد می کند. چنانکه در ادبيات ناسيوناليستی دوره رضاشاه ديده می شود.
اسطوره دولت ملی
به عقيده آشوری، ناسیونالیسم مدرن در ایران، برخلاف اروپا، نتوانست اسطوره های مدرن خود از مفهوم های ملت و دولت و تاریخ را جانشین اسطوره های دینی کند، و در نتیجه قدرت بسیجگر توده ای اسطوره های دینی همچنان دست بالا را تا به امروز برای خود نگاه داشته است.
آشوری با نقد تاریخگزارانی که دوره صفوی را دوره دولت ملی ايران می دانند و يا شيعه را مذهبی ايرانی می شمارند، گفت آمدن صفويه گسست مهمی در تاریخ ايران ايجاد کرده است زيرا فرهنگ غالب اهل سنت را با زور به فرهنگ شيعه تبديل کرده است. خود شيعه هم هيچ چيز خاص ايرانی ندارد و، برخلاف گفته های خاورشناسان، عمده شمايل های شيعه غير ايرانی است و همین عنصر بود که سرانجام سبب شد به جای ناسیونالیسم ایرانی به نوعی انترناسیونالیسم اسلامی روی آورد.
نگرش اسلامی و گرايش ملی
به نظر آشوری، روشنفکری ناسیونالیستی با بازنویسی تاریخ به عنوان تاریخ افتخارات ملی، بسیاری ناهمخوانی ها و گسست ها را نادیده می گیرد، از جمله تمايزها و تضادهای متنی مانند شاهنامه را با متنی مانند مثنوی مولوی را و همه آنها را یکدست ميراث ايرانی و مایه افتخار ملی می شمارد. در حالی که نسبت اين دو متن و متن هايی از اين دست بیشتر نسبت گسست است تا پيوند.
در واقع اسلام و ناسيوناليسم، به گواهی تجربه دنیای اسلامی در کل و جمهوری اسلامی در ایران، سازگاری چندانی با هم ندارند. در حالی که تجربه های ملت های دارای دین های بومی و قومی، مثل ژاپنی ها و هندی ها و اسرائيلی ها، نشان می دهد که این گونه دينها به خوبی می توانند در خدمت ناسيوناليسم قرار گیرند.
اين سخنرانی که به دعوت بنياد ميراث ايران انجام شد آخرين گفتار از سلسله گفتارهايی بود که اين بنياد در آستانه مشروطه و برگزاری دو کنفرانس بزرگ مشروطه شناسی (در آکسفورد –ماه جولای آينده) و ايران شناسی ( در لندن – ماه اوت) سازمان داده است.
داريوش آشوری به طرح مساله ای پرداخت که از نگاه او بحران عميقی در ايران امروز ايجاد کرده است، يعنی کشاکش میان دو بخش از ذهنيت ايرانی، یکی ایمان اسلامی، و دیگر اتکا و افتخار به تاريخ باستانی ايران به عنوان هویت ناب ایرانی. يعنی آنچه که با ناسیونالیسم مدرن به میدان آمد و در دوران پادشاهی پهلوی به صورت رسمی و نیمه رسمی به ایدئولوژی دولت تبدیل شد.
این کشاکش ایدئولوژیک میان نهادهای دینی و نمایندگان آن و دولت و دستگاه آن در دوران اخیر تاریخ ایران از عوامل اساسی بحرانی بود که به انقلاب اسلامی انجامید.
ايرانيت ذات واحدی ندارد
آشوری نخست با نقد ذات باوری از مفهوم ايرانيت گفت که، ايرانیت، مانند تمامی مفهومهای مشابه آن در مورد تمامی ملتها، پدیده یکدست و ثابتی در طول تاريخ نبوده است که بتوان با اتکاء بدان از چیزی به نام "ذات جاودانه ایرانیت" سخن گفت.
وی سامانيان را آخرين نگهبانان خاطره فرهنگ کهن ايرانی توصيف کردو گفت اگر در اين دوره شاهنامه به وجود آمد و این حافظه قومی را ثبت کرد، اما در دوره های بعد می بينيم که داستانهای شاهنامه مورد طعن شاعران ديگر قرار می گيرد و به عنوان دروغ های بی بنياد انکار می شود و شاهنامه در دوران درازی به سطح ادبیات مردم پسند نزول می کند.
زبان و هويت ايرانی
با گردشی در تاريخ ايران و تطورات روابط ميان اسلام و انديشه و فرهنگ کهن ايرانی، آشوری نهايتا به اين نتيجه رسيد که هر چه از آغاز دوره اسلامی دورتر شده ايم آن ايرانيت نابی که روشنفکران صدساله اخير بر آن تکیه کرده اند کمرنگ و کمرنگ تر شده است.
به نظر داريوش آشوری، از ميان سه عنصر سازنده هويت ايرانی در دوران ساسانی، يعنی پادشاهی ایرانی نژاد، دین زرتشتي، و زبان ایرانی، تنها عنصر آخرين به حيات خود، ضمن درآميختن با زبان عربی، ادامه داد اما درغياب دو عنصر نخستين نمی توان ادعا کرد که ايرانيت به مفهومی که ناسیونالیسم مدرن با شور و شیدایی بسیار به آن می اندیشید، در دوره اسلامی وجود داشته يا از معنای یکپارچه و واحدی برخوردار بوده است.
به همين دليل است که شاهنامه به عنوان يک اثر زبانی و نگهدارنده آن خاطره قديم در دوره معاصر دوباره با معنا و نقش تازه ای مطرح می شود و در مرکز ناسيوناليسم ايرانی می نشيند. ناسيوناليسمی که خواه ناخواه با اسلام و فرهنگ عربی ميانه چندانی ندارد یا آن را با نفرت طرد می کند. چنانکه در ادبيات ناسيوناليستی دوره رضاشاه ديده می شود.
اسطوره دولت ملی
به عقيده آشوری، ناسیونالیسم مدرن در ایران، برخلاف اروپا، نتوانست اسطوره های مدرن خود از مفهوم های ملت و دولت و تاریخ را جانشین اسطوره های دینی کند، و در نتیجه قدرت بسیجگر توده ای اسطوره های دینی همچنان دست بالا را تا به امروز برای خود نگاه داشته است.
آشوری با نقد تاریخگزارانی که دوره صفوی را دوره دولت ملی ايران می دانند و يا شيعه را مذهبی ايرانی می شمارند، گفت آمدن صفويه گسست مهمی در تاریخ ايران ايجاد کرده است زيرا فرهنگ غالب اهل سنت را با زور به فرهنگ شيعه تبديل کرده است. خود شيعه هم هيچ چيز خاص ايرانی ندارد و، برخلاف گفته های خاورشناسان، عمده شمايل های شيعه غير ايرانی است و همین عنصر بود که سرانجام سبب شد به جای ناسیونالیسم ایرانی به نوعی انترناسیونالیسم اسلامی روی آورد.
نگرش اسلامی و گرايش ملی
به نظر آشوری، روشنفکری ناسیونالیستی با بازنویسی تاریخ به عنوان تاریخ افتخارات ملی، بسیاری ناهمخوانی ها و گسست ها را نادیده می گیرد، از جمله تمايزها و تضادهای متنی مانند شاهنامه را با متنی مانند مثنوی مولوی را و همه آنها را یکدست ميراث ايرانی و مایه افتخار ملی می شمارد. در حالی که نسبت اين دو متن و متن هايی از اين دست بیشتر نسبت گسست است تا پيوند.
در واقع اسلام و ناسيوناليسم، به گواهی تجربه دنیای اسلامی در کل و جمهوری اسلامی در ایران، سازگاری چندانی با هم ندارند. در حالی که تجربه های ملت های دارای دین های بومی و قومی، مثل ژاپنی ها و هندی ها و اسرائيلی ها، نشان می دهد که این گونه دينها به خوبی می توانند در خدمت ناسيوناليسم قرار گیرند.